آرادآراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

فینگیلی ما

عاشقتم مامانی

امروز ٣شنبه هست.من با دوستام (مامانای دوستات)با هم هستیم.با هم دیگه کتاب میخونیم. از اینکه بعد از مدتها تو وبلاگت تونستم بیام کلی خوشحالم حتما از رشدت و تغییراتت واست می نویسم این چند تا از اونا: به گوجه میگی گوگه به شقایق میگی دادا به شیرین میگی شی شی به نعیم میگی نه به نگین میگی ننین به آیرا میگی آیدا قربون این زبونت بشم من.دوستت دارررررررررررررررررررررررم یا به قول خودت دوووووووووووووووووووو بازم واست مینویسم ولی الان باید برم دیرم شده عشق مامانی
30 خرداد 1391

تولد تولد تولدت مباررررررررررررررررررررررررک

20 دی تولدت تو گلی بود با هم دیگه رفتیم آتلیه عکس گرفتیم شب بابا بزرگ خسرو با دایی نعیم .و عمه احترام واسه دیدن تو اومدن افروز و الهه هم کادو واست آوردند وای که چقدر کیک تولدت دوست داری یعنی میخواستی همش را بخوری کوچول مامان از خدا به خاطر وجود تو فرشته کوچولو ممنونم دوستت دارررررررررررررررررررررررررررررررم ...
9 بهمن 1390

گلوله عشق

آراد جونم تو عشق من و بابا و شقایقی.کلی دوستت داریم.کارهایی هم که میکنی باعث میشه بیشتر دلمان برایت قیری ویری بره. با بابایی کلی بازی میکنی و با گفتن ١ ٢ ٣ خودتو می اندازی توی بغلش. خیلی دوست داری با آهنگ برقصی و هیجان زده می شوی . وقتی بابایی خوابه می روی و اینقدر بوسش میکنی تا بیدار بشه. عاشق بیرون رفتنی و با اشاره به کلید ماشین از ما میخوای که ببریمت بیرون. عاشق اینی که بروی توی اتاق شقایق و اونجا به وسایلش دست بزنی. از اتاق بابایی و وسایلش هم خوشت میاد و سراغ آنها هم می روی. دیگه مامانی هستی و وقتی بخوای پیشه من باشی حاضر نمیشی که حتی پیش بابایی هم بری. از اینکه خودت غذا بخوری خیلی لذت می بری.امروز هم هویج و سیب زمینی آبپ...
9 دی 1390

ارتباط با خدا

در حمایت ارتباط فرزندان با خدا ما والدین باید چه کارهایی را انجام دهیم؟ ١- باید نام خدا را مکررا ذکر کنید. ٢- به موضع و نگرش خود نسبت به خداوند توجه کنید. ٣-باید آنان را به دعا و تفکر مشغول نمایید. ٤- باید در خدمات عبودی حضور یابید.(البته اگر به این کار عادت دارید.) ٥-باید آنان را به احترام به طبیعت تشویق نمایید.  
4 دی 1390

تاریخ به یاد ماندنی

آراد گلی الان که به تاریخ وبلاگت نگاه کردم متوجه چیز جالبی شدم که خواستم حتما برایت بنویسم. تو الان 11 ماه و 11 روز و 11 ساعت از تولدت میگذره .خیلی باحاله عشق مامانی به اندازه همه روزهایی که تا به حال تولد شده دوستت دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم  
2 دی 1390

بایدها و نباید های ما مامان باباهای گل

باید از فضیلت ها بر اثر گذاشتن بر فرهنگ و ارزشهای خانوادگی خود استفاده کنید. باید از فضیلت ها برای تسمیه و توصیف رفتار بچه ها بهره ببرید. باید برای تصدیق و تایید تلاش و ترقی از فضیلت ها استفاده کنید. نباید کودکان را به عنوان خوب یا بد برچسب زنید. نباید برای بچه ها اسم بگذارید و به آنها لقب بدهید.                                                          ...
2 دی 1390

شب یلدا 1390

آراد جونم دیشب شب یلدا بود.گفتم برایت بنویسم که کجاها رفتیم و چه کارها کردیم. با عمه احترام و عمو داریوش به خانه بابابزرگ اسماعیل رفتیم .دور هم پیتزا خوردیم.مسابقه ضرب المثل بازی کردیم تا ١٢ آنجا بودیم.بعدش هم به خانه خاله فرزانه رفتیم آنجا هم خاله ها و دختر خاله ها با بابابزرگ خسرو و نعیم بودن .دور هم بودیم رقصیدیم مسابقه بازی کردیم و هندونه خوردیم تو هم حسابی هندونه خوردی کلک.عکس گرفتیم.بالاخره خوش گذشت.تا ٢ نصفه شب انجا بودیم. موقع برگشت به خانه با بابایی تصمیم گرفتیم این دور همی ها را ادامه بدهیم و بیشتر با هم باشیم.باید برایش برنامه ریزی کنیم. امیدوارم که جور بشه. راستی کوچول مامان تو پارسال شب یلدا توی شکم من بودی ولی  ...
2 دی 1390

روز خیلی خوب

عزیزکم امروز بعد از مدتها تونستم وبلاگی را که برایت درست کرده بودم باز کنم.نمی دونم چه مشکلی بهم زده بود که باز نمی شد. الان واقعا خوشحالم که دوباره می توانم برایت بنویسم.امروز روز خیلی خوبی هست. عشق من الان روی تخت مامانی خوابیدی خواهری هم هنوز از مدرسه نیومده. برایت مینوسم که تو چه کارهایی بلدی: وقتی بهت میگیم که گوشت کو با دست نشان میدی. وقتی بهت میگیم زبانت کو زبانت را در میاری. موش میشی و کلی خودت را برایمان لوس میکنی. دستت را به میز و مبل می گیری و راه میری. ماما و بابا میگی . دست می زنی و سلام که میکنیم بهمون دست میدی. بای بای میکنی. کلی بیرون رفتن را دوست داری. می رقصی. فلوت می زنی و............................
28 آذر 1390

قه قه

عشق مامانی امروز باورم نمیشد که اینجوری بخندی.مدتی بود که خنده های بلند میکردی ولی نه اینجوری!؟ توی تشک بازیت خوابیده بودی که بابایی باهات حرف میزد تو هم کلی با خندهات دل مارو قیری ویری دادی. شقایق هم از تو اتاق با هیجان اومد و کلی بوست کرد. عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ...
29 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فینگیلی ما می باشد