آرادآراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

فینگیلی ما

مهمونی نی نی ها

آراد جونم این هفته که رفته بودیم پیش 12 تا دوستت.اونجا اتفاقات جالبی افتاد که میخوام برایت بنویسم: برای اولین بار خودت به تنهایی قل خوردی رفتی روی شکم.همون لحظه از خوشحالی با صدای بلند برای بقیه گفتم کوچول مامان. خاله نسیم مهربون(مامان یانا) به تو و بقیه دوستات یه سی دی و یه جوجه خوشگل داد. هستی پایین پای تو بود که میخواست پاتو بگیره یه دفعه پات خورد توی شونه هستی و اون هم گریه کرد. برای چند دقیقه تو رو گذاشتم روی پتو لنا که نزدیک بود دست توی چشم و چار همدیگه بکنید. همون روز بود که قرار گذاشتیم برایتان جشن اولین بهار زندگی شما نی نی کوچولوها را بگیریم. هممون یکی یه دونه کتاب بردیم یه کتابخونه کوچولو تشکیل دادیم و هر کدوم یه کتاب ...
29 ارديبهشت 1390

روز جهانی خانواده 25 اردیبهشت

عزیز مامان امروز روز خانواده هست.من و تو با هم دیگه رفتیم هدیه ای برای این روز برای خانوادمون بخریم ولی اون چیزی که میخواستم گیرم نیامد. از قنادی رضا یک کیک تولد به همین مناسبت گرفتیم.کلی هم عکس گرفتیم.برای همه دوستام هم پیام فرستادم و هجدهمین سال خانواده را تبریک گفتم. صبح هم تو اینترنت کلی مطلب درباره همین مناسبت پیدا کردم. من امشب به خاطر داشتن تو و خواهری عزیز و بابایی که عشق منه میخوام دعای شکر بخونم و دعا کنم که هر خانواده ای که به هر دلیل پیش هم نیستند مسائلشون حل بشه و آنها هم از با هم بودن لذت ببرند . خیلی خیلی دوستتون دارم خانواده عزیزم   ...
25 ارديبهشت 1390

یه روز خوب

عزیز مامان من و تو امروز رفتیم بیرون که بگردیم .رفتیم مجتمع پارس سه راه برق برایت کتاب خرسی و دیگران و زمانه صلح و تولد را خریدم.اینها همش از مجموعه کتابهای سفید هست. آراد جونم به دوستاش هم پیشنهاد میکنه از این مجموعه بگیرند هم خیلی متنوع و هم آموزنده هست.مهارتهای زندگی در قالب قصه
25 ارديبهشت 1390

بابابزرگ ها

آراد جونم امروز صبح بابابزرگ خسرو به خانه ما تلفن کرد.احوال تو را پرسید و گفت دیشب همش خواب میدیده که جای واکسنت خیلی درد می کنه و تو همش گریه میکردی. وقتی گفتم دیگه خوب شدی و دردت کمتر شده خوش حال شد.آخه نمیدونی که چقدر دوستت داره.چند روز پیش که رفته بود بازار برایت کلاه آ‌فتابی خریده بود گلکم   عزیزکم از اون یکی بابابزرگ می خوام برایت بنویسم.بابابزرگ اسماعیل یه عروسک کوکی برایت خریده.امروز که رفتیم خونشون بهت داد.هممون تو گلی رو خیلی دوست داریم.بوووووووووووووووووووووووس
24 ارديبهشت 1390

دکتر دندان

عزیزکم من امروز وقت دکتر دندان داشتم .همان دندانم که موقعی که تو توی شکمم بودی شکسته بود را باید درست میکردم. تو پیش شقایق گلی بودی.شقایقی تورو خیلی خیلی دوست داره ولی نمیدونم تو چکار کرده بودی که از دست کارهایت کلافه شده بود. مثل اینکه نه حاضر بودی بخوابی ونه بازی کنی و.................. فقط می خواستی که راهت ببرند و این خواهری را خسته کرده بود. ولی او با مهربونی تورو بغل کرده بود و خوابت کرده بود.همیشه گلم قدر این خواهر را بدان و تو هم مراقبش باش همان طوری که اون خیلی دوستت داره و مراقبته.عاشق دوتاتونم عشقهای مامان و بابا
23 ارديبهشت 1390

23 اردیبهشت

مامان گلی من امروز پنج شنبه هست.٣ روزه که ٤ ماهت تمام شده و همان ٣روز پیش بود که با مامان بزرگ تو را به درمانگاه برای واکسن بردیم.وقتی که واکسن زدی همان لحظه خیلی گریه کردی ولی بعدش خیلی آرام بودی.مامان بزرگ هم تا فرداش پیش ما ماند و هم از تو مراقبت میکرد و هم به مامان کمک میکرد.خیلی تورو دوست داره ما هم خیلی دوسش داریم.خدا برایمان نگهش دارد.فرداش هم بابابزرگ خسرو که تو عشقشی و دایی نعیم پیشت اومدن.ما همه تورو خیلی خیلی دوست داریم.بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
23 ارديبهشت 1390

دعا 18 اردیبهشت 90

پسرک مامان  امشب با هم دیگه رفته بودیم خونه یکی از دوستانمون که دعا بخونیم.البته به نیت تمام کسانی که بی گناه مورد اذیت قرار گرفتند.برام خیلی جالب بود که تو موقع خوندن دعا ساکت و خوش حال بودی.مرسی که با من اومدی.هوارتا بووووووووووووووووووووووووووووس
19 ارديبهشت 1390

تغییرات پسرکم

عزیز مامان امروز سه ماه و بیست و شش روزته. می خواهم تغییراتی که نسبت به ماه گذشته را داشتی برایت بنویسم: ١- اسباب بازی هایت را وقتی در دستت میذارم آنها را می گیری. ٢-وقتی بازی می کنیم خنده های صدادار می کنی البته همیشه نه. ٣- به اطرافت خیلی توجه می کنی مخصوصا وقتی کسی حرکت بکنه. ٤- وقتی کتاب برایت می خونیم توجه می کنی و کلی دست و پا می زنی. ٥-وقتی صدایت می کنیم برمی گردی نگاه می کنی و................ الان که می خواستم برایت بنویسم صدای تورو از توی اتاق شنیدم و رفتم به تو عشقم شیر دادم و تو دوباره خوابیدی.خوابهای خوب خوب ببینی .عاشقتم مامانی
17 ارديبهشت 1390

جمعه عصر 16 اردیبهشت 90

آراد جونم امروز عصر عمه احترام با شیرین جون و نگین عزیز و عمو نعمت به خانه ما اومدن. کلی ذوقت می کردن آخه خیلی دوستت دارند.شیرین وقتی تورو بغل می کنه همش به ما میگه خوش به حالتون که تورو داریم.واقعا هم خوش به حالمون شده.آخه تورو خدا به ما هدیه داده عزیزک مامان و بابا و شقایق راستی من امروز یه هدیه گیرم اومده.عمه اینها یه گردنبند با گوشواره خوشگل برام اوردند.خیلی دوسش دارم. ...
17 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فینگیلی ما می باشد